بی لشگریم! حوصله شرح قصه نیست
فرمانبریم، حوصله ی شرح قصه نیست
با پرچم سفید به پیکار می رویم
ما کمتریم! حوصله ی شرح قصه نیست
فریاد می زنند ببینید و بشنوید
کور و کریم! حوصله ی شرح قصه نیست
تکرار نقش کهنه خود در لباس نو
بازیگریم! حوصله ی شرح قصه نیست
آیینه ها به دیدن هم خو گرفته اند
یکدیگریم! حوصله ی شرح قصه نیست
همچون انار خون دل از خویش می خوریم
غم پروریم! حوصله ی شرح قصه نیست
آیا به راز گوشه چشم سیاه دوست
پی می بریم؟! حوصله ی شرح قصه نیست
فاضل_نظری
امنیت به این نیست که نصفه شب بمباران نمیشوی، اینها یعنی جنگ نیست!
عدم_امنیت یعنی پس انداز چندساله برای خرید خانه و هنگام خرید قیمت خانه 100% افزایش یابد.
عدم_امنیت یعنی تا صبح ده بار به ماشین و درب خانه سرک میکشی تا مبادا سرقت کنند.
عدم_امنیت یعنی نمیتوانی ازدواج کنی که مبادا فردا در مخارج زندگی مشکل داشته باشی.
عدم_امنیت یعنی پس اندازت را از این بانک به اون بانک میبری مبادا ورشکسته شود!
عدم_امنیت یعنی به مسافرت راحت نمیتوانی بروی مبادا پس اندازت تمام شود.
عدم_امنیت یعنی فرزندت را برای کسب علم و دانش به مدرسه بفرستی اما.
عدم_امنیت یعنی از غذایی که می خوری می ترسی مبادا تقلبی باشد!
ادامه مطلب
سال ، دارد تمام می شود ،
دارم فکر می کنم ؛
به روزهایی که رفت ، به لحظاتی که خندیدم ، لحظاتی که اشک ریختم ، و تمامِ ثانیه هایی که کنارِ عزیزانم گذشت .
با سرعت ، مرور می کنم ؛
اتفاقاتِ خوب و بدی که برایم افتادند ، آدم هایِ جدیدی که وارد زندگی ام شدند ، و آدم هایی که از زندگی ام رفتند .
دیگر قرار است یک جمله ی "یادش بخیر" قبل از خاطراتِ خوبِ امسالم بیاید ، قرار است امسالم بشود "پارسال" .
و من مبهوتِ روزگار و با چشمانی امیدوار ، در قطارِ بی توقفِ زمان ،ایستاده ام ،
منی که تمام این روزها را زندگی کردم ، خوب هایشان برایم امید بود و بدهایشان برایم درس !
میانِ همین روزها بود که یاد گرفتم عاشق تر و مهربان تر و جسور تر باشم ،
یاد گرفتم محتاط تر گام بردارم و حواسم به دیوارِ شعور و اعتمادم باشد ،
و یاد گرفتم که بهبودِ جهان را از خودم شروع کنم ، که جهان چیزی به غیر از انبوهی از من و ما نیست .
ادامه مطلب
عیدی امسال کارمندان دولت، هشت میلیون و چهارصد و هفتاد و پنج هزار ریال تمام است!
گویند: به فرمان شاه عباس، کاروانسراها ساختند. تعدادشان چون به 999 رسید دستور به توقف داد؛
گفتند: قبله عالم به سلامت باد! رخصت بفرمایید تا هزار دستگاه تکمیل شود.
گفت: خیر! کافیست؛ حکمتی در آنست که شما قادر به درکش نیستید!
لفظ (هزار) زود گفته میشود و تمام میگردد و لیکن گفتن عبارت (نهصد و نود و نه کاروانسرا) خود ابهتی شاهانه دارد.
یارانه مردم عربستان اگر به واحد تومان حساب کنید در هر روز مقدار
289,600 تومان به حساب یک شهروند عربستان واریز میشود که در ماه میشود : 8,688,000 تومان
چه به حساب کسی که گدا هست چه کسی که چند رستوران داشته باشد فرقی ندارد فقط باید شناسنامه عربستان را داشته باشد و عرب باشد
حال هم اکنون یارانه مردم ایران را در روز حساب میکنیم میشود روزی 1,500
تومان و در ماه 45,000 تومان
ادامه مطلب
در بیکرانه ی زندگی دو چیز افسونم کرد
رنگ آبی آسمان که میبینم و میدانم نیست
و خدایی که نمیبینم و میدانم هست.
درشگفتم که سلام آغاز هر دیدار است. ولی در نماز پایان است!
شاید این بدان معناس که پایان نماز آغاز دیدار است!
خدایا بفهمانم که بی تو چه میشوم اما نشانم نده!!!
خدایا هم بفهمانم و هم نشانم بده که با تو چه خواهم شد
ﻔـﺶِ ﻮﺩﻲ ﺭﺍ ﺩﺭﺎ ﺑﺮﺩ . ﻮﺩ ﺭﻭ ﺳﺎﺣﻞ نوﺷﺖ: ﺩﺭﺎ ﺩﺯﺩ.
آنطرﻑ ﺗﺮ ﻣﺮﺩ ﻪ ﺻﺪ ﺧﻮﺑ ﺩﺍﺷﺖ ﺭﻭ ﻣﺎﺳﻪ ﻫﺎ ﻧﻮﺷﺖ: ﺩﺭﺎ ﺳﺨﺎﻭﺗﻤﻨﺪ.
ﺟﻮﺍﻧﻲ ﻏﺮﻕ ﺷﺪ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻧﻮﺷﺖ: ﺩﺭﻳﺎﻱ ﻗﺎﺗﻞ.
ﻴﺮﻣﺮﺩﻱ ﻣﺮﻭﺍﺭﻳﺪﻱ ﺻﻴﺪ ﻛﺮﺩ ﻧﻮﺷﺖ: ﺩﺭﻳﺎﻱ ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ.
ﻣﻮﺟ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺷﺴﺖ:
ﺩﺭﺎ ﺁﺭﺍﻡ ﻔﺖ: "ﺑﻪ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﺩﺮﺍﻥ ﺍﻋﺘﻨﺎ ﻧﻜﻦ ﺍﺮﻣﺨﻮﺍﻫ ﺩﺭﺎ ﺑﺎﺷ"
بر آنچه گذشت، آنچه شکست، آنچه نشد.
حسرت نخور؛ زندگی اگر آسان بود با گریه آغاز نمیشد .!
تفاوت هیچ کاری نکردن» و یک کار خیلی کوچک را یک سال هر روز تکرارکردن» به زبان ریاضی ☝️
سعی کنیم یه کار خوب کوچک را همیشه انجام بدیم ، مهم نیست اون کار خوب کوچیک چی باشه، از روزی یه صفحه کتاب خوندن یا هر روز کمک کردن به یه نفر تو کوچه خیابون !
مهم نتیجه است.
به زن بودن خود افتخار کن
که اگر نبود جنس تو؛
سازی نبود تا نوازنده ای بنوازد
شعری نبود تا شاعری بسراید
و بومی که نقاشی بر روی آن نقشی بکشد
به زن بودن خود افتخار کن
که گلها، زیبایی خودرا
و عطرها شمیمشان را
مدیون تو هستند.
به زن بودن خود افتخار کن
که اگر نبود جنس تو
دنیا پر بود از زشتی و پلشتی.
۸ مارس روز جهانی زن گرامی
اولین باری که بین دوراهی قانون و اخلاق قرار گرفتم مربوط به زمانی بود که قاضی بودم
و به پرونده های تخلفات رانندگی رسیدگی می کردم.
پرونده پسر دوست پدرم را برایم آوردند که من و خانواده ام چند مدتی در خانه آن ها تا پیدا شدن خانه جدید مهمان بودیم. اخلاق اقتضا می کرد تا او را جریمه نکنم ولی ندای درونم قانون را میپسندید.
بالاخره او را جریمه کردم اما برگ جریمه اش را خودم پرداختم.
مرحوم دکتر امیر ناصر کاتوزیان؛ پدر علم حقوق
داستانک
مقنعه ی بلند و کهنه اش را هر چند ثانیه یک بار بالا می آورد و نم چشمانش را می گرفت.
موهای یک دست سیاهش دور صورتش را قاب گرفته بودند و جام عسل چشمانش قلندرانه هر بیننده ای را به سُکر می خواند.
صدای زنگ گوشی از جا پراندش.
به شوق اینکه خبر خوشی از جانب یکی از آن هزار نفری که پول غرض خواسته بود بشنود، هول و با شتاب زیپ ساک روی پایش را باز کرد و گوشی درب و داغانش را از داخلش بیرون کشید.
با دیدن شماره ی رحیم نفسش در سینه حبس شد.
اخم ها در هم تنید و پلک هاروی هم کشید.
در جواب مزخرفی که گفته بود متنی نوشت و در دم همه اش را پاک کرد.
دلش داد می خواست،
گریه های بلند و بی پروا.
صدای مرجان در گوشش پیچ خورد:
_ چرا جواب ندادی؟ به خدا رحیم شانس توئه! تا کی می خوای خودتو بزنی به خریت!
ماسک روی صورتش را بالا تر کشید و بی آنکه جوابی به او بدهد از جا بلند شد.
قطار مترو هر لحظه نزدیک تر می شد.
مرجان نگاه تحقیر آمیزی به وسایل داخل ساک انداخت و با شرارت در گوشش دمید:
_با چارتا آدامس و سنجاق سر و اسکاچ فروختن فقط وقتت رو تلف می کنی. آخرش مادرت می افته رو دستت، ببین کی گفتم!
ادامه مطلب
خوش به حال من و دریا و غروب و خورشید
و چه بیذوق جهانی که مرا با تو ندید
رشته ای جنس، همان رشته که بر گردن توست
چه سرِ وقت مرا هم به سر وعده کشید
به کف و ماسه که نایابترین مرجانها
تپش تبزده نبض مرا میفهمید
آسمان روشنیاش را همه بر چشم تو داد
مثل خورشید که خود را به دل من بخشید
ما به اندازه هم سهم ز دریا بردیم
هیچکس مثل تو و من به تفاهم نرسید
خواستی شعر بخوانم دهنم شیرین شد
ماه طعم غزلم را ز نگاه تو چشید
منکه حتی پی پژواک خودم میگردم
آخرین زمزمهام را همه شهر شنید
محمدعلی بهمنی
در جوخه های اعدام پس از شنیدن فرمان آتش
سربازی زودتر از همه شلیک میکند
سربازی دیرتر
و دیگر سربازها در میان این دو
قسم به مکث
به اختلاف زمانی میان دو شلیک
ما همه سربازیم
آنکه زودتر ماشه میچکاند.جلاد
آنکه دیرتر شلیک میکند.عاشق
و مابقی ماموریم!
گاهی اما یکی اسلحه اش را به سمت دهانی نشانه میرود که فرمان آتش داده است
اوست که تنهاست!
ح-الف
پاداش هنگفت میلیاردر تایلندی برای کسی که با دخترش ازدواج کند!
میلیاردر ۵۸ ساله تایلندی تصمیم گرفته است آینده دخترش "کارنسیتا" را تضمین کند و پیشنهاد داده است که به هرکسی که با دختر او ازدواج کند ، ۲۴۰ هزار دلار پول میدهد !!علاوه بر این، کل املاک او هم به داماد تعلق خواهد گرفت.
پسران سرزمینم پیش به سوی تایلندددددد
ﺍﺮ ﺑﺎ ﺷﺨﺼ ﻪ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺩﺍﺭ ﺭﻭﺑﺮﻭ ﺷﺪ، ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺰﻥ ﺗﺎ ﻋﺸﻘﺖ ﺭﺍ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻨﺪ.
ﺍﺮ ﺑﺎ ﺩﺷﻤﻨﺖ ﺭﻭﺑﺮﻭ ﺷﺪ، ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺰﻥ ﺗﺎ ﻗﺪﺭﺗﺖ ﺭﺍ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻨﺪ.
ﺍﺮ ﺑﺎ ﺷﺨﺼ ﻪ ﺯﻣﺎﻧ ﺗﺮﺖ ﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ،ﺭﻭﺑﺮﻭ ﺷﺪ، ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺰﻥ ﺗﺎ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺸﻤﺎﻧ ﻨﺪ.
ﺍﺮ ﺑﺎ ﻏﺮﺒﻪ ﺍ ﺭﻭﺑﺮﻭ ﺷﺪ، ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺰﻥ ﺗﺎ ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺎﺳﺨﺖ ﺭﺍ ﺩﻫﺪ.
ﺍﻦ ﺭﻣﺰ ﻣﻮﻓﻘﺖ ﺗﻮﺳﺖ.
ﻭ ﺑﻪ ﻗﻮﻝ ﺳﻬﺮﺍﺏ ﺳﻬﺮ؛
ﺯﻧﺪ ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﻭﺳﻌﺖ ﺧﻮﺶ ﻣﺤﻔﻞ ﺳﺎﺖ ﻏﻢ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻧﺴﺖ
ﺣﺎﺻﻠﺶ ﺗﻦ ﺑﻪ ﺟﺰﺍ ﺩﺍﺩﻥ ﻭ ﺍﻓﺴﺮﺩﻥ ﻧﺴﺖ
ﺯﻧﺪ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻭ ﺧﻮﺍﺑﺪﻥ ﻧﺴﺖ
ﺯﻧﺪ ﺟﻨﺒﺶ ﺟﺎﺭ ﺷﺪﻥ ﺍﺳﺖ ﺍﺯ ﺗﻤﺎﺷﺎﺎﻫﻪ ﺁﻏﺎﺯ ﺣﺎﺕ.
ﺗﺎ ﺑﻪ ﺟﺎیی ﻪ ﺧﺪﺍ میخندد.
جالبه بدونید چهارشنبه هفته بعد ساعت ۲۴ رسما ۲۹ اسفند و سال ۱۳۹۷ تموم میشه ، پس یعنی سال جدید شروع میشه ولی سال تحویل ساعت ۱:۳۰ ئه پس هنوز سال جدید شروع نشده !
اون یک ساعت و نیمِ پنجشنبه خود ما ملت ایرانیم ، همونقدر سردرگم همونقدر بلاتکلیف !
پس از شکست خلیفه اسلام بدست مغول، هلاکو سردار مغول بر سر خلیفه عباسی فریاد زد:
در هر اتاق از این قصر، ده کنیزک نازک بدن خزیدهاند. مگر تو چند زن میتوانی اختیار کنی؟ در مطبخت چند خوالیگر، طعام میپزند؟ از این سقفهای بلند و دیوارهای محکم و سراپردههای مخملین چه حاصل؟ من، هلاکو، سردار مغول از همان غذایی میخورم که سپاهیانم میخورند و بر همان اسب مینشینم که سربازانم مینشینند و بر همان زمین میخوابم که سربازانم میخوابند. شما که بسیاریتان عالمان دین هستید و مردان خدا، به این سردار بگویید که حکمران ظالم مسلمان را دوستتر میداریم یا حاکم کافری که به عدل حکومت کند؟
مجلس ساکت شد در سرتاسر صحن مستنصریه کسی سخن نمیگفت. هلاکو پرسشی مهم پرسیده بود.
ادامه مطلب
"بهار می آید" تا تن هیچ درختی عریان نماند، لبِ هیچ طاقچه ای گرد وغبار نباشد. "بهار می آید" تا بهانه ای باشد برای کوبیدن در خانه ای که صاحبش چند سال و اندیست چشم به انتظار است که عطری آشنا آمیخته با بوی بهار نارنج های حیاط مشامش را پر کند. "بهار می آید" تا با زبان بی زبانی بگوید ،روزهای سرد وبی رحمی که از تو پوست ها کنده اند، پوست می اندازد و از پس تمام آن روزها ایامی می آید که به کام تو باشد و خورشید منحصرا برای
ادامه مطلب
دستت را به من بده
نترس!
باهم خواهیم پَرید.
من از رویِ رؤیاهایی که رو به باد وُ
تو از رویِ بوته هایی که بارانْ پَرَست.
امید و علاقه ی من از تو،
اندوه و اضطرابِ تو از من.
واژهها،کتابها و ترانههای من از تو،
سکوت،هراس و تنهاییِ تو از من.
حضور،حیات و حوصلهی من از تو،
تَراخُم، تشنگی و کسالتِ تو از من.
هلهله، حروف، هرچه هستِ من از تو،
درد،بلا و بی کسیهای تو از من.
زندگی کن شازده کوچولو
دنیا همین طور نمی ماند
من فردا باز پیشِ تو می آیم
هر دو باهم فال می گیریم:
چنان نماندِ چنین هم
برای گذشتن است از خوابِ زهر.
جایی نرو،
سیاره ی کوچکِ ما همین جاست؛
گُل سرخ،ستاره،جهان.
همه
همین جا چشم به راهِ تواند:
فیل،کلاه،سلطان،ماه،اِگزوپِری.!
سید علی صالحی
همه به شما می گویند:
"سال خوبی داشته باشید."
ولی ما به شما می گویم: "سال خوبی را برای خودتان خلق کنید"
به فکر آمدن روزهای خوب نباشید!
آنها نخواهند آمد
به فکر ساختن باشید
روزهای خوب را باید ساخت
آرزو می کنم
بهترین معمار سال جدید باشید.
قاعده بیست و یکم:
"به هر کدام ما صفاتی جداگانه عطا شده است. اگر خدا می خواست همه عینا مثل هم باشند، بدون شک همه را مثل هم می آفرید. محترم نشمردن اختلاف ها و تحمیل عقاید صحیح خود به دیگران بی احترامی است به نظام مقدس خدا."
به سختی گفتم:
- حرف هایت قشنگ است، اما من به همه چیز شک دارم، حتی به خدا.
شمس تبریزی لبخند زد:
- شک کردن چیز بدی نیست. اگر شک بکنی، یعنی اینکه زنده ای. در جستجویی.
ادامه مطلب
من ادبیاتم تعریفی نداشت
اما به خوبی "ماندن" را به پای تو صرف کردم
به پای تویی که فاعل تمام "رفتن" ها بودی
پارادوکس را از سردی آغوشت فهمیدم
من ادبیاتم تعریفی نداشت
فکر می کردم چشمانت با دلم مراعات دارد؛ یک مراعات بی نظیر
گمان می کردم حال و هوای دل هایمان با یکدیگر قرابت دارند
اما.
من ادبیاتم تعریفی نداشت
نمی دانستم حرف دل را که کنار هم بنشانی واژه ای به دست می آید که تضاد می آورد
ادامه مطلب
همه به شما می گویند:
"سال خوبی داشته باشید."
ولی من به شما می گویم: "سال خوبی را برای خودتان خلق کنید"
به فکر آمدن روزهای خوب نباشید!
آنها نخواهند آمد
به فکر ساختن باشید
روزهای خوب را باید ساخت
آرزو می کنم
بهترین معمار سال جدید باشید.
من ادبیاتم تعریفی نداشت
اما به خوبی "ماندن" را به پای تو صرف کردم
به پای تویی که فاعل تمام "رفتن" ها بودی
پارادوکس را از سردی آغوشت فهمیدم
من ادبیاتم تعریفی نداشت
فکر می کردم چشمانت با دلم مراعات دارد؛ یک مراعات بی نظیر
گمان می کردم حال و هوای دل هایمان با یکدیگر قرابت دارند
اما.
من ادبیاتم تعریفی نداشت
نمی دانستم حرف دل را که کنار هم بنشانی واژه ای به دست می آید که تضاد می آورد
ادامه مطلب
همه ی ما مبعوث شدگانیم .
مبعثی با رسالتِ احیایِ انسانیت !
انسانیتی که این روزها ؛
به پایِ دیوِ طمع ؛
قربانی اش می کنند !
از جهلِ دَقیانوس ؛
تا ملکوتِ اندیشه راهی شو ،
ببین ؛
ما اشتباه رفته ایم .
این سکوتِ مقدسِ حرا نبود ،
ما در تاریکیِ جهالتمان خوابیده ایم !
در کهفی ناگزیر ؛
که پیامبری نداشت .
ما در خفقانِ اندیشه آرام گرفته ایم .
از آخرین نفس هایِ انسانیت ؛
چیزِ زیادی نمانده
مبعوث شو !
نرگس صرافیان
- اگر به تو بگویند فقط چند روز دیگر زنده ای چه می کنی؟
+ منظورت را نمی فهمم.
-فرض کن سرطان گرفته ای یا ایدز یا بیماری دیگری از این قبیل و می دانی فقط مدت کمی زنده خواهی ماند.
+ آدم اگر عاقل باشد همه حساب و کتاب ها را کنار می گذارد و بقیه عمرش را خوشگذرانی می کند.
- یکی بود که همین کار را کرد. هرچه داشت فروخت.
ادامه مطلب
طولانیه ولی خوندنش خالی از لطف نیست! ☺
یه کلاسِ انگلیسی هفتهای دو روز تو مدت کوتاه چند ماههای که وین بودم میرفتم. راستش انگلیسیم اینقدر خوب بود که به اون کلاس نرم، ولی دو چیزِ اون کلاس برام خیلی جالب بود .دور تا دورِ اون اتاق کوچیک صندلی بود و ماها از کشورهایِ مختلف با سنین مختلف مثلِ یه دورِ همی رویِ اون صندلیها مینشستیم و سعی میکردیم با انگلیسی حرف زدن با هم ارتباط برقرار کنیم. نیم ساعتِ آخرِ کلاس هم به حرف زدنِ هر فردِ داوطلبی راجعِ به موضوعِ تعیین شده از جلسه قبل بود.
اون روز بارونی زیبا آخرهایِ خرداد رو در وین هرگز فراموش نمیکنم. مدرسِ جوانِ کلاس از همه ی ما خواسته بود که بگیم قهرمان و الگویِ زندگیمون کیه. نوبت رسید به دخترکِ جوانِ آرومی با چشمایِ بادومی و صورتِ گردِ بامزش که برایِ ادامه تحصیل و گرفتنِ دکترا در یک رشته ی هنری به وین اومده بود. از مغولستان اومده بود. اولین مغولی بود که از نزدیک میدیدم. آروم و خجول و مهربون بود. شروع به حرف زدن کرد.
ادامه مطلب
روزی که تو بیایی
خورشید، سلطنت جاودانش را آغاز خواهد کرد؛
بانوی بهار با همه ی امید و طراوتش، بر کوه و دشت ها خیمه خواهد زد.
طنین خنده ی کودکان با آواز نشاط انگیز پرندگان عجین خواهد شد.
مهربانی، از جویبار شادمان دیدگان، خواهد تراوید.
آن روز، خدا با همه عظمتش لبخند ن این حجم انبوه زیبایی را به نظاره خواهد نشست.
ای شمیم دل انگیز نرگس
من، عاشقانه کوچه باغ ها را به شوق بوییدن تو در می نوردم.
قانونى داریم که همیشه ثابت است:
"ما به محیطمان عادت میکنیم"
اگر با آدم های بدبخت نشست و برخواست کنید، کم کم به بدبختی عادت می کنید و فکر می کنید که این طبیعی است.
اگر با آدم های غرغرو همنشین باشید عیب جو و غرغرو می شوید و آن را طبیعی می دانید
اگر دوست شما دروغ بگوید، در ابتدا از دستش ناراحت می شوید ولی در نهایت شما هم عادت می کنید به دیگران دروغ بگوییدو اگر مدت طولانی با چنین دوستانی باشید، به خودتان هم دروغ خواهید گفت.
اگر با آدم های خوشحال و پر انگیزه دمخور شوید شما هم خوشحال و پرانگیزه می شوید و این امر برایتان کاملا طبیعی است.
"تصمیم بگیرید به مجموعه افراد مثبت ملحق شوید وگرنه افراد منفی شما را پایین می کشند و اصلا متوجه چنین اتفاقی هم نمی شوی"
غمش در نهانخانه ی دل نشیند*به نازی که لیلی به محمل نشیند
به دنبال محمل چنان زار گریم *که از گریه ام ناقه در گل نشیند
خلد گر به پا خاری، آسان برآرم *چه سازم به خاری که در دل نشیند؟
پی ناقه اش رفتم آهسته، ترسم *غباری به دامان محمل نشیند
مرنجان دلم را که این مرغ وحشی * ز بامی که برخاست، مشکل نشیند
عجب نیست خندد اگر گل به سروی *که در این چمن پای در گل نشیند
ادامه مطلب
یه زنی میگفت:
فهمیدم شوهرم با یه دختری تو فیس بوک پی ام بازی میکردن، دختره اسم خودشو گذاشته (پروانه طلایی)
پی ام هاشونو چک کردم دیدم به همدیگه حرفهای قشنگ و عاشقانه میزنن و قرار ازدواج گذاشتن.
شوهرم تو فیسبوک اسم خودشو گذاشته(پسر دنیا دیده)
یه فکری تو سرم زد که ازش انتقام بگیرم، رفتم تو فیس بوک برای خودم یه پروفایل درست کردم و اسم خودمو گذاشتم(ابو القعقاع)
ادامه مطلب
می اندیشم که خم و راست شدن ادیسون
در آزمایشگاهش وقتی که می خواست
لامپ برق را اختراع کند، زیباترین نماز ها بود
تصور می کنم که مادام_کوری که
بهترین سوخت هسته ای (رادیم) را
کشف کرد وقتی از صبح تا شب آن
چنان غرق تحقیق بود که لب به هیچ
خوراکی نمی زد با شکوه ترین روزه ها را گرفت
ادامه مطلب
در زندگی بعدی، کاش می شد مسیر را وارونه طی کنم. در آغاز، پیکری بیجان و مرده باشم و آنگاه راه آغاز شود.
در خانه ای از انسانهای سالمند، زندگی را آغاز کنم و هرروز همه چیز، بهتر و بهتر شود. به خاطرِ بیش از حد سالم بودن، از خانه بیرونم کنند. بروم و حقوق بازنشستگی ام را جمع کنم.و سپس، کار کردن را آغاز کنم.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
اسماعیل بیشکچی ، نویسندهی ترک میگوید : در یکی از مساجد ترکیه از شیخی شنیدم که در نماز جمعه با صدای بلند میگفت : " به خدا هر کس ترکی نداند بهشت را به چشم نخواهد دید "
در آن جلسه مردی به شدت میگریست ، من که چنین دیدم به نزد او رفتم و گفتم : مگر تو ترک نیستی و ترکی نمیدانی؟
ادامه مطلب
جودی! کاملا با تو موافق هستم که عدهای از مردم هرگز زندگی نمیکنند و زندگی را یک مسابقه دو میدانند و میخواهند هرچه زودتر به هدفی که درافق دوردست است، دست یابند و متوجه نمیشوند که آن قدرخسته شدهاند که شاید نتوانند به مقصد برسند و اگرهم برسند ناگهان خود را در پایان خط میبینند.
درحالی که نه به مسیر توجه داشتهاند و نه لذتی از آن بردهاند.
دیر یا زود آدم پیر و خسته میشود، درحالی که از اطراف خود و دوستداران خود غافل بوده است.
آن وقت دیگر رسیدن به آرزوها و اهداف هم برایش بیتفاوت میشود و فقط او میماند و یک خستگی بیلذت و فرصت و زمان و انسانهایی که ازدست رفته و به دست نخواهد آمد.
ادامه مطلب
در کلیسا، جک از دوستش ماکس می پرسد : فکر می کنی میشه هنگام دعا کردن سیگار کشید؟» ماکس میگه: چرا از کشیش نمی پرسی؟»
جک نزد کشیش می رود و می پرسد: می توانم وقتی در حال دعا کردن هستم، سیگار بکشم.» کشیش پاسخ می دهد: نه، پسرم، نمیشه . این بی ادبی است.»
جک نتیجه را برای دوستش ماکس بازگو می کند.
ادامه مطلب
برای اولین بار قرار بود حسن فتحی سریالی درباره زندگی شمس و مولانا بسازه که حضرات فتوا دادن چون ممکن فرقه صوفیه تبلیغ بشه حرامه!!!
چند سوال برام پیش امد: چطور در مورد معاملات شبهه دار و اختلاسها و .فتوایی وجود نداره و اگه داره چرا هیچ اهمیتی داده نمیشه؟
اساسا در هر مسئله ای استفتا لازمه؟
مگر ما ادعا نداریم که بهترین و کامل ترین دین رو داریمپس چرا باید از شنیدن صدای متفاوت انقدر وحشت کنیم؟
ادامه مطلب
⚑از "قیام" تا "قیمه"؛ واقعا" هیهات منا الذله؟
محرم و عاشورا در مغز استخوان ایرانیان خانه کرده است. آنچنان که حتی در یک آب خوردن ساده هم رد آن پیداست؛ "سلام بر حسین تشنهلب، لعنت بر یزید!"
یعنی حتی بعد از نوشیدن یک جرعه آب هم بسیاری از ما آگاه یا ناخودآگاه نسبت به آن موضع میگیریم اما آیا ما پیرو راه "حسین بن علی" هستیم و آنچه در دههی محرم برگزار میکنیم نسبتی با مرام او دارد یا اسیر فرهنگ غالب شدهایم؟
آنچه در تاریخ آمده این است که امام حسین(ع) بهعنوان یک آزادمرد مقابل ظلم سر خم نکرد و جان بر سر این ایمان نهاد. فریاد زد: هیهات منا الذله! (خواری و ذلت از ما دور باد) . ندا داد: اگر دین ندارید، لااقل آزاده باشید!
ادامه مطلب
صدایت از صدای متهم بالاتر بود.!
امیرالمومنین ابوالاسود دُئلی را که یکی از شخصیت های بزرگ شیعه در بصره، و از مجاهدانِ همراه امام در صفین و جمل بود به عنوان قاضی منصوب کرد.
مدتی نگذشت که او از این مقام عزل شد!
ابوالاسود نزد امام آمد و گفت: چرا مرا عزل کردی؟ من که خیانت و جنایتی نکرده بودم!
امیرالمومنین در پاسخ او فقط همین جمله را گفت: "من با چشم خود دیدم صدای تو از صدای متهم بالاتر می رود.!"
همین.
ولّی ابا الاسود الدٌؤلی القضاء، ثمّ عَزَله فقال له: لِمَ عَزَلتنی و ما خُنت و لا جَنِیت؟ فقال: انی رایتَ کلامَک یَعلو کلامَ خَصمِک.
برداشتی از الحیات جلد ۶ ص ۱۳ و ۱۴
به نقل از مستدرک الوسائل ج۳ ص۱۹۷
مشکل، عشق نیست؛ بلکه مشکل تاکید بیش از حد بر روی عشق در زندگی است؛
وقتی بیش از حد بر روی جنس مخالف در زندگی تمرکز صرف داریم و میخواهیم به هر ترتیبی به عشق برسیم ، حالمون خوب نیست و عشق برامون حکم ماده مخدر رو داره تا دردمونو تسکین بده.
عشق نباید دوای درد های ما باشه و اگر اینطور باشه و حتی اگر هم بهش برسیم، مطمئنا عشق سالمی نیست و بیمار گونه خواهد بود.
هورنای میگوید: در تحلیل روانی بسیاری از ن به اینجا رسیدیم که این ن فقط یک فکر را در سر می پروراندند:
" من باید مردی داشته باشم"
یعنی این فکر چنان بر زندگی آنها سایه افکنده که جایی برای افکار دیگر نگذاشته است، گویی در زندگی دیگر نه فعالیتی وجود دارد و نه هدفی
فاجعه اینجاست که فرد معنی و جهت و هدف زندگیشو فقط و فقط در عشق جستجو کنه!
بیلشگریم! حوصلهی شرح قصه نیست
فرمانبریم، حوصلهی شرح قصه نیست
با پرچم سفید به پیکار میرویم
ما کمتریم! حوصلهی شرح قصه نیست
فریاد میزنند ببینید و بشنوید
کور و کرّیم! حوصلهی شرح قصه نیست
تکرار نقش کهنه خود در لباس نو
بازیگریم! حوصلهی شرح قصه نیست
آیینهها به دیدن هم خو گرفتهاند
یکدیگریم! حوصلهی شرح قصه نیست
همچون انار خوندل از خویش میخوریم
غم پروریم! حوصلهی شرح قصه نیست
فاضل نظری
#گرانی بنزین و همه چیز
داربست - هواپیما - اتوبوس - معدن و .
مرگ تدریجی یک ملت!
فردا نوبت کدام یک از ماست؟!
راستی ما امنیت داریم؟!
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
چرا خیابانهای شهرمون امروز شلوغ نیست؟ چرا ما که آوازهی دفاعمون از مظلومان سوریه و عراق و . گوش فلک رو کر کرده، امروز برای مظلومترین مظلومهامون نمیریزیم به خیابان، سیاه به تن نمیکنیم، تعطیل نمیکنیم، زیر دست و پامون کسی رو خفه نمیکنیم؟
ما فقط لب و دهنیم، ما حتی برای دفاع از مظلوم هم گزینشی عمل میکنیم، ما مردمانی هستیم که میشه با یک سناریوی تکراری بارها و بارها فریبمون داد و به سازندگان سناریوهای کثیف زحمتی نمیدیم تا فکر تازهای بکنند، ما با چند قطره اشک وا میریم، با یه مویز گرمیمون میشه و با یه غوره سردی! ما از سوراخ سوزن گاهی رد میشیم و از در دروازه نه!
تشت رسوایی افتاده زمین، تو رو خدا به خودمون بیایم، این ننگ رو نپذیریم. قبول کنیم برای ما سناریو نوشتن، برای بقا خودشون روی احساساتی بودن ما حساب کردن. ببینید که چطور دیوار کجی که ساختن تا ثریا کج نرفته و نصفههای راه آوار شده و همینطور داره قربانی میگیره. بنشینید و حساب و کتاب کنید چند نفر قربانی شدند.
#تسلیت به ما که همیشه باید درس عبرت تاریخ بشیم و در لحظه هیچوقت درست عمل نکردیم.
#تسلیت به ما که همیشه دیر میفهمیم، همیشه وقتی به خودمون میایم که دیگه فایدهای نداره.
#تسلیت به ما که میشه راحت فریبمون میداد.
#تسلیت به ما که شورمون همیشه پیش قراول شعورمون بوده.
#تسلیت به ما که هنوز فکر میکنیم بعضی آدمها مقدسن که هر چی گفتن و هر کاری کردند باید پشتشون بمونیم و هیچ فکر و دیدگاه مخالفی رو نپذیریم، ما حتی با خودمون هم سر جنگ داریم.
#تسلیت رو برای کدوم غم، کدوم مرگ و کدوم درد باید بگیم؟ ما پر از درد و غمیم .!
"هیچى سلامتى "!
این همون جمله ى کوتاهیه که تا همین دو سه هفته قبل، در جوابِ "چه خبر" خیلى راحت به زبون میاوردیمش، اما حالا شاید متوجه شده باشیم که سلامتى واقعاااا "مهم ترین چیزه"!
شاید حالا متوجه شده باشیم که همون دور زدنِ ساده تو ماشین با رفیقمون خیلى خوب بود و قدرشو ندونستیم.
همون قهوه اى که تو کافه بى خیالِ دنیا، سفارش میدادیم خیلى میچسبید
همون پیتزایى که یهویى هوس میکردیم و با یه تلفن میاوردن دمِ خونه خیلى حال میداد.
همون چرخ زدنِ الکى تو پاساژ و خیابون، نعمتِ بزرگى بود.
شاید اگه از دلِ این بحران خوب و خوش بیرون بیایم،
دیگه وقتى که حوصلمون سر رفته، نگیم: اى بابا اینم شد زندگى؟!
یا سرِ یه ناراحتىِ کوچیک به این دنیا بد و بیراه نگیم
شاید اگه این روزاى سخت بخیر بگذره، از این به بعد تو جوابِ چه خبر؟ بگیم: "خداروشکر، سلامتى"❤️
پرسید .چطور ، بهتر زندگی کنم ؟
گفت : گذشته ات را بدون هیچ تأسفی بپذیر ،
با اعتماد ، زمان حالت را بگذران ،
وبدون ترس برای آینده آماده شو .
ایمان را نگهدار وترس را به گوشه ای انداز .
شک هایت را باور نکن ، وهیچگاه به باورهایت شک نکن .
زندگی شگفت انگیز است ، در صورتیکه بدانی چطور زندگی کنی
کوچک باش و عاشق . که عشق ، خود میداند آئین بزرگ کردنت را
بگذار عشق خاصیت تو باشد ، نه رابطه خاص تو با کسی .
و زلال باش . ، زلال باش ،
فرقی نمیکند که گودال کوچک آبی باشی ، یا دریای بیکران ،
زلال که باشی ، آسمان در توست.
در مراسم عروسی، پیرمردی در گوشه سالن تنها نشسته بود که داماد جلو آمد و گفت: سلام استاد آیا منو میشناسید؟
استادبازنشسته جواب داد: خیر عزیزم فقط میدانم مهمان دعوتی از طرف داماد هستم.داماد ضمن معرفی خود گفت: چطور؟ مگرمیشودمرا فراموش کرده باشید؟!یادتان هست سالها قبل ساعت گران قیمت یکی از بچهها گم شد و شما فرمودید که باید جیب همه دانشآموزان را بگردید و گفتید همه باید رو به دیوار بایستیم و من که ساعت را یده بودم.
ادامه مطلب
دلم التماس دعا میخواهد.
از همان التماس دعاهایی که آدمیزاد،
یکوقتهایی دلش را به دریا میزند!
و به خلق الله رو میاندازد که برایش دعا کنند.!
آنوقت با همه وجودت
دلت را به زمزمهی خدایا گفتنِ خلقالله خوش میکنی!
که اگر صدای تو به عرش نرسید!
لااقل یکی از همین خلقالله صدایش انقدر رسا است
که عرشیان و فرشیان از خدایا گفتنش»
خدایا بگویند»
.
وقتی میگویم برایم دعا کن
یعنی کم آوردهام!
دعایم کن
رسم است هر که داغ جوان دید، دوستان
رأفت برند حالت آن داغدیده را
یک دوست زیر بازوی او گیرد از وفا
وآن یک ز چهره پاک کند اشک دیده را
آن دیگری بر او بفشاند گلاب قند
تا تقویت شود دل محنت کشیده را
یک چند دعوتش به گل و بوستان کنند
تا برکنندش از دل، خار خلیده را
القصه هرکس به طریقی ز روی مهر
تسکین دهد مصیبت بر وی رسیده را
آیا که داد تسلیت خاطر حسین؟
چون دید نعش اکبر در خون تپیده را؟
آیا که غمگساری و اندُهبری نمود
لیلای داغدیدۀ محنتکشیده را
بعد از پسر دل پدر آماج تیغ شد
آتش زدند لانۀ مرغ پریده را
#ایرج_میرزا
درباره این سایت